سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیباک

به نام خدا خالق انسان به نام انسان خالق غمها به نام غمها بوجد آورنده ی اشکها به نام اشک تسکین دهنده ی قلبها به نام قلبها ایجادگر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان

عشقانه بمان

بخوان! عاشقانه بخوان

 

 

برای رسیدن به او

 برای رسیدن به خود

 بردار حجاب های خویش را

بشکن غرورو منیتت را!

 زلال و آرام کن قلب و روحت را

  صادق باش با خود

 صادق باش با او

 عاشقانه و صادقانه زی!

برای رسیدن به او خودت باش

شهامت خود بودن را در خویشتن بپروران!

برای رسیدن به او

 بردار کتابش را

 بخوان آن را بخوان ندایش را

 صدایش را عاشقانه بخوان

 

 

             

 انگار این کتاب هم اکنون بر تو نازل شده

 بخوان  تادریابی حق و حقیقت

 و معنای حیات را

بخوان تا بدرستی اورا دریابی

بخوان تا ید بیضا از او بیابی

 بخوان و عمل کن تا به وسع خود

 کسی چون او  و از  او شوی

 نایب او بر  زمین

 اشرف او بر کاینات

بخوان!عاشقانه بخوان

 

 


نحستین شعرم تقدیم توای مادر

 

مدیر تصویر

  مادریم روزت مبارکباد!

مادریم روزت مبارکباد!

مادریم روزت مبارکباد!

  

 

       

مادرم شاخه گل باغ بلور                                     پدرم فاصله عشق وغرو

مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی

توی روزگار غربت با غم دل آشنایی

مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن

مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن

آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل،

تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد

به مادرم. . .

مادر
اای مهربان ترین فرشته کاش بودی
مرا در آغوش می گرفتی
من به دستان گرم تو محتاجم
.بدون حضور تو ای مادر
دریای مواج پا بسته مردابم.
در یک شب به یاد ماندنی
که به جای باران ستاره
بر زمین می بارد به خوابم بیا!


کاش اتاق کوچکم پر از عطر خوش تو شود.

توسط "جمعه گل "صمیم" 9/4/91 ولایت کندهار

 

 


فراموش کردن عشق ناکام

    نظر

    عــــــشـتق ناکام     ای بیوفا  

فراموش کردن عشق ناکام
گاهی با درگیری گاهی هم بدون هیچ دلیل روشنی دختری پسری را ترک میکند. گاهی احساس بد بعد از این جدایی تا سالها در افراد باقی میماند. پس اگر آماده ی رفع این مشکل هستید ادامه ی این مطلب را مطالعه کنید.

کلام مردونه: از وقتی وارد دانشگاه شدم به همان تعداد که دوستی دوستانم با دخترها را دیدم، ناراحتی و احساس بد بعد از جدایی آنها را هم تجربه کردم. از اینرو در مورد شروع دوباره و فراموش کردن عشقی که ناکام بوده است بیشتر نوشتم.
راهکارها:

1. عجله نکنید. کمی به خود زمان دهید تا جنبه های خوب و بد ماجرا را بررسی کنید و با احساسات و آنچه رخداده کنار بیایید. پس در شروع روابط جدید عجله نکنید.

2. اگر لازم دارید گریه کنید. خب اتفاقی که برای شما افتاده واقعا ناراحت کننده است و شما هم انسان هستید!

3. عصبانی باشید. احساس عصبانیت میکنید؟ اینکه بد نیست. حس عصبانیت یکی از بهترین راه های بیرون کردن احساست بد است. چرا زمان خودتان را از دست دهید؟ با کمی عصبانیت کلی از احساسات بد خود را در یک لحظه نابود خواهید کرد، چه چیزی از این بهتر؟

4.
اعتماد به نفس داشته باشید. دلایل تاثیرهای منفی او روی خود را بررسی کنید. شاید اتفاقی برای او رخداده است. مثلا نا بالغی، بی کفایتی در انجام کارها، مسئولیت نپذیرفتن و ... . همه دلایل مشکلات هستند.

 5. اگر کسی خودش تغییر نخواهید هرگز تغییر نخواهد کرد. پس از تغییر دادن دیگران دست بکشید و خودتان را تغییر دهید، نه به شکلی که دیگران میخواهد، بلکه به هر شکلی که خودتان دوست دارید.

6. زمان به عقب باز نمیگردد. گذشته گذشته است، چه خوب چه بد، در هر صورت دیگر جای برگشتی وجود ندارد. چیزی که هنوز شکل نگرفته آینده است.

7. درک کنید که تغییرات بزرگ نیاز به زمان دارند. از تغییر دادن خود نترسید، دیگران هر چه میخواهند فکر کنند، این زندگی شماست و فقط یکبار به شما داده شده است، پس آینده ی خود را خودتان بسازید.

8. از دوستان خود کمک بگیرید. دوستان واقعی از همه بهتر شما را درک میکنند. درد و دل کردن با دوستان یکی از بهترین روشهای فرار کردن از تنهای است.

9. سعی کنید با دوستان خود ساعات بیشتری را سپری کنید. بله کمی تنها بودن خوب است ما فقط برای روزهای خیلی گرم تابستای مناسب است! سعی کنید نکات خوب موقعیت فعلی خود را درک کنید، از لحظه لحظه ی زندگی خود استفاده کنید. کوهنوردی، اسکی، قایق سواری و هزاران هزار کار دیگر برای انجام دادن وجود دارد. قدم زدن هم بد نیست. ورزش را فرار از افسردگی!

10. دقت کنید که دوباره شتاب زده وارد رابطه ی جدیدی نشوید. جهت آمادگی بهتر برای یک رابطه ی جدید حتما کمی زمان به خود بدهید. اگر شتاب زده دوباره رابطه ی جدید را شروع کنید، احساسات شما هم شتاب زده تغییر خواهند کرد و دوباره همه چیز نابود میشود.

11. کسب تجربه های بیشتر نکته ی مثبت در چنین رخدادهایی است. در هر صورت برای ادامه ی زندگی خود باید او را ببخشید و ادامه دهید. طرز فکری که در مورد او دارید در مورد افراد جدید نداشته باشید. دقت کنید که دوباره با افراد مشابه او دوست نشوید. اگر زمان کافی برای فکر کردن به خود ندهید دوباره همه چیز به همان شکل قبل فقط با فرد جدیدی تکرار خواهد شد، پس برای بازبینی ماجراها و آماده شدن برای استفاده از آنها کمی زمان به خود بدهید و عجله نکنید.

انواع:

• اگر خیلی اتفاقی او را در محلی دیدید، سعی نکنید با او روبه رو شوید و سلام و احوال پرسی کنید، بهترین کار دور شدن از اوست.

• کمی در مورد این مطالب بیشتر مطالعه کنید، از وبلاگ ها تا وبسایتها گرفته تا کتابهای روان شناسی.

• حتما در این مورد با یکی از دوستان یا آشناهای قدیمی خود صحبت کنید.

• اگر بیشتر از 24 ساعت گریه کرده اید وهنوز هم گریه میکنید، روی برگ کاغذی تعدادی از کارهایی که شما را خوشحال خواهد کرد یادداشت کنید ( منظورم دور دور بازی نیست و ... ) و هر چند وقت یکبار یکی از آنها را شروع کنید.


شکست عـــــــــشــــــق

    نظر

              مدیر تصویر                          

 

بد ترین کار اینه که بخوای فراموش کنی چون تضمین می دم که مهاله
اون یه خاطرست تلخ وشیرینشم پای خودته
سعی کن دلایل شکست رو پیدا کنی به قول یکی از دوستام هر چی سعی کنی صورت مسئله پاک نمی شه پس حلش کن که تمام مشید

عشق ممنوع است و دوست داشتن جرم

این قانون اساسی عقل است

مبادا نامی ازعشق برکوچه پس کوچه های

قلب بنویسی که به جرم دوست داشتن

محکوم به انتظار می شوی !!!!!!!!!!

بعد از شکست عشقی باید یه مدت باید به دلایل شکست فکر کرد
بعد به نتیجه معقول رسید
و در انتها باید پیش رفت برای شروع یک زندگی دوباره

زندگی باید کرد

از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:                               

بزرگ ترین اشتباه؟                                          

گفت: عاشق شدن...                                            

گفتم: بزرگ ترین شکست؟                                           

گفت: شکستِ عشق...

گفتم: بزرگ ترین درد؟

گفت: از چشمِ معشوق افتادن...

گفتم: بزرگ ترین غصه؟

گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن...

گفتم: بزرگ ترین ماتم؟

گفت: در عزای معشوق نشستن...

گفتم: قشنگ ترین عشق؟

گفت: شیرین و فرهاد...

گفتم: زیباترین لحظه؟

گفت: در کنارِ معشوق بودن...

گفتم: بزرگ ترین رویا؟

گفت: به معشوق رسیدن...

پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟

اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:

مرگ....

http://img003.picture2life.net/14811821/21_web-large_medium.jpg

سلام و درود
خدایا اگر ادب بندگی نمی‌دانم اما عزیزانی دارم که به ذکرت مشغولند و مؤدب به آداب بندگی
که به دوستی با‌ آنان امیدوار و خرسندم
خدایا به نعمت وجودشان و حرمت مناجاتشان و دل پاکشان به ما هم نظر کن
سالی سرشار از خیر و برکت برایتان آرزو می‌کنم.
نوروزتان همایون باد و یزدان پناه‌تان

 


تقدیم به کسایکه عاشق شده اند.......

    نظر

مدیر تصویر

 

 

در پس تنهایی من، تنهایی دورتر  و دست نیافتنی تری وجود دارد. 

کسی که ساکن آن جاست تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد؛ و سکوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند.

 

و من، که هنوز ناآرام و سرگردانم، چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید؟

 

نغمه های آن دیار در گوشم طنین افکن است.

 

و سایه ی تاریک آن راه را از برابر دیدگانم پنهان میکند.

 

پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه روم؟

 

در پس این دره ها و بلندی ها، جنگل عشق و شیدایی است.

 

کسی که ساکن آنج است خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد و دلدادگان آن دیار، شیفتگی مرا فریبی بیش نمی دانند.

 

من که هنوز ناآرام و سرگردانم چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید؟

 

من که هنوز طعم خون در دهان دارم چگونه آن تنهایی روحانی را درک توانم کرد؟

 

من در پس این خویشتن در بند، خویشتنی آزاده دارم که در نظر او، رؤیاهایم  " نبردی در تاریکی " است.

 

من که نوباوه ای خوار و زبونم چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد کنم؟

 

آری، پیش از قربانی کردن تمامی خویشتن های در بند خود، یا پیش از آن که تمامی مردمان آزاده و رها گردند، من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم کرد؟

 

آری، چگوه برگ هایم به نوازش باد، ترانه ی پر کشیدن توانند سرود بی آنکه ریشه هایم در ژرفای تاریکی زمین فرو روند؟

 

و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود، اگر لانه ای را که به عرق جبین بنا نهاده برای جوجه ها بر جای ننهد؟

شکست عشق...

این متن رو تقدیم می کنم به تمام کسانی که عاشق شدند،  در عشق شکست   

 خوردند و هیچگاه طعم بودن و در آغوش کشیدن یار را نچشیدند.   

با این وجود حرمت عشق را پاس داشتند و به مضحکه تلخ زبانان گوش ندادند. 

 این تکه پاره ای از احساسات، مختص من نیست.

 همه ما ممکنه با عمق کمتر یا بیشتر با تک تک سلولهایمان لمسش کنیم

 پس تقدیم به تمام آنها که شب های بی ستاره و روزهای سردشان را با نام  

عشق سر کردند و اشک نوشیدند. اشکهایی که هر قطره اش، 

 تکه ای از جگر زخم خورده اشان بوده :

گدای محبت که باشی، زودتر ضربه خواهی خورد و رسم روزگار چیزی  

جز این نیست. خرافه نیست. آیین چرخ فلک است. بنای دنیاست. 

 هر کجا که باشی و هرکسی که باشی اگر گدای محبت باشی می روی  

دنبال عشق. عشق که می گویم نه آن عشقی که در کوچه و بازار و

خیابان و روزمرگی پیدا می شود. نه آن عشقی که امروز از حریم  

آتشش طرفت در امان نیست و فردای روزگار به سردی مطلق می گراید. 

 آن عشقی را می گویم که گدای محبتش به دنبال اوست.  

اگر گدای محبت باشی این آتش هیچ وقت خاموش نمی شود و عمق احساست 

 هر روز بیش از پیش...

اولش این طوری نیست. اولش بهت سلام می کنه.  

حتی جواب سلامش رو هم نمی دی. اما پافشاری می کنه.  

یه خورده که می گذره میگی باشه اینم مثل بقیه. کی به کیه. تو که در  

دلت رو بستی. اینم مثل بقیه یه مدتی میاد و میره. پس بی خیال.  

می شینی پای حرفاش.  باهاش چت می کنی. باهاش بیشتر آشنا میشی 

 و بعدش می فهمی که در درونش چیزی هست که کمتر در کس دیگه ای دیدی.

علاقه ات بیشتر میشه ولی باز بی خیالی. میگی اینم گذریه. 

 تا اینکه تو شرایط سخت روحی بهت کمک می کنه. در حد توانش زیر پر و بالت رو 

میگیره و اون وقته که دل لامصب امونت رومی بره. تا میای خودت رو جمع  

و جور کنی عاشقش میشی. دل رو می زنی به دریا. میگی چرا بایست احساسم رو  

بکشم. میگی خودش هم که همین رو میگه. پس دلت خوش میشه که باید بری  

دنبالش. باید بری تا بهش برسی. تا مال خودت بشه. تا به آرزوت برسی. تا حس  

عشق ورزیدنت رو که سالهاست باهاته خالی کنی و در عوضش هزاران حس زیبای  

دیگه بگیری.نمی تونی لمسش کنی. نمی تونی ببوسیش. نمی تونی دستش

 رو توی دستت بگیری فقط می تونی صداش رو از کیلومترها اون ور تر بشنوی  

و باهاش ساعت ها چت کنی. بعد یه مدتی می فهمی که کار از کارت گذشته.

 یه روز تابستون می بینیش و با یه نگاه کارت رو می سازه.با یه خنده دلت رو گرفتار

 می کنه. انگار که دوست داری بگی هیچ جای دیگه نرو. پیشم باش واسه همیشه.  

شبهای طولانی رو باهاش تا صبح حرف می زنی از پشت تلفن. دلتنگی و آغازآوارگی.

حالا یه سال گذاشته و حساس تر شدی. همش از دستت فرار می کنه.   

هرچی بهش میگی دوستش داری حتی یه بارم این حس رو تجربه نمی کنی  

که بهت بگه دوستت داره. اون چیزی که حس کنی قلب اونم گره خورده.  

انگار یه جای کار می لنگه دلت می خواد بری پیشش. باهاش باشی شاید  

اوضاع عوض بشه. جون می کنی، گرما و سرما رو تحمل می کنی، بی خوابی ها رو، 

دوریش رو، اما انگار خدا نمی خواد که بشه. همش گره می ندازه تو کارت و  

تو هی چت می کنی و حرف می زنی. چت می کنی. چت می کنی و چت. 

دلخوشیت میشه عکسهایی که برات فرستاده. نگاه می کنی و همین طوری 

 اشکه که از چشمات سرازیر میشه. می ری جلو آینه یکی محکم می زنی تو 

صورتت تا شاید کمی به خودت بیای، ولی میدونی که عاشق شدی. هرچی بیشتر 

 میگذره علاقه ات بیشتر میشه. نه به خاطر ذات عشق، به خاطر اینکه بیشتر  

می شناسیش و می فهمی که آدم با انصافیه.روزها و شبها می گذرن انگار که توی  

زندونی. چوب خط می ندازی تا تموم بشه.تا شاید بازم ببینیش. تا کابوسهای شبونت  

خفه ات نکنه. تا بخوای باور کنی که می تونی بقیه عمرت را با اون باشی.  

چشمات خشکیده بس که گریه کردی. نیرو و توانت رفته و حالا شده بعد یک سال  

انتظار، لحظه دیدار. میدونی داره میاد برای تو، میاد که سنگا رو وا بکنیم. میاد 

 که بفهمه چشه و تو بازم گریه می کنی چون دلت راضی نمیشه. انگار که قراره  

ذبحت کنن. انگار یه چیزی بهت میگه امسال می میری. پژمرده میشی. 

 میشی یه آدم زار و نحیف. مثل قدیما. مثل یه نوزاد که تازه پا گرفته و راه میره و  

قراره جفت پاهاش بشکنه. خودت رو دلداری می دی و فکرای خوب می کنی.

نمی دونی بگی که چقدر دوستش داری یا نه، مبادا که ناراحتش کنی آخه طاقت  

ناراحتی و غصه اش رو نداری. دلت نمیاد که بهش بگی که هر شب با چشمای 

 خیس به خواب رفتی. دلت نمیاد بگی که توی تموم اون چتها حسرت خیلی چیزا 

 رو تو دلت خفه کردی و هیچ وقت بهش نگفتی. دلت نمیاد که بگی جگرت   

پاره پاره شده تا برسه. تا بیاد باهات حرف بزنه. دوست داری که بهش خوش بگذره.  

نامردیه. نامردیه ناراحتش کنی. روزها تند تند می گذرن تا موقع حرف زدنش می رسه. 

 اونی که هیچ وقت حرف نمی زده و همش میگفته سر فرصت. 

 اما وقتی حرف میزنه کمرت می شکنه. سنگینی حسهای این مدت لهت می کنه.  

جلوی گریه ات رو می گیری و روت رو بر می گردونی مبادا که 

 بخواد خیسی چشمهات رو ببینه. تو می فهمی چیزی رو که حتی فکرش رو 

 نمی کردی. بنای عشق گذاشتن روی خرابه های محبت دیگری کار درستی نیست. 

 اون وقت یه شب انقدر هق هق گریه می کنی که نفست بالا نمی آد.

نشستن گوشه اتاق و گریه کردن. دنیا بی رنگ تر از گذشته اما باید خودت 

 رو جمع و جور کنی. حالا دیگه می دونی نمیشه بهش گفت که  

چندبار شد وقتی باهاش چت می کردی غذا رو به زور قورت می دادی چونکه

 بغضی توی گلوت گیر کرده بود. حالا دیگه می دونی نمی تونی بهش بگی 

 که اگر هزاربار گفتی دوستش داری، از ته دلت گفتی و یه بار نشنیدی که 

 عاشقانه صدات کنه. حالا می دونی نمیشه بهش گفت گریه هرشب یعنی چی. 

 دلت نمی خواد با این حرفا ناراحتش کنی. نمی تونی بهش بگی چه  

حسیه وقتی که انگار با یه چاقو جگرت رو خراش می دن و انقدر حالت خراب 

 میشه که نمی تونی حتی یک قدم راه بری. خیلی حرفا رو باید بخوری و هیچی نگی.  

خونابه خوردن و ساکت بودن.

دوستات به این بچه بازی ها می خندن. دوستات ترکت می کنن. دوستات  

خیلی حرفا می زنن اما تو می دونی که دردت چه. دردت عاشقی نیست.  

دردت از بی وفایی نیست. دردت از گدایی محبته. وقتی توی چت می بینیش  

دیگه نمی دونی آیا بهش بگی "عزیزم" یا نه. نمی دونی باید بهش بگی  

که دوستش داری یا نباید گفت. آیا اجازه داری آرزو داشته باشی یه بار دیگه 

خنده اش رو ببینی یا دستش رو توی دستت بگیری یا اینکه اون موقع نگاهش  

برای دلدار دیگریست. تو موندی و انزوای چهاردیواری اتاق و یک آیینه که 

 هر روز می تونی سفید شدن موهات رو ببینی.دلخوشیت میشه عکساش 

و نامه هاش توی مدت آشناییتون. تمام چتهایی که کردین. هر چیزی که نشونی  

از بوی تنش رو داره.

یه روز صبح پا میشی،میری جلوی آینه و خودت رو می بینی. رنجور شدی، 

 لاغر و نحیف، شکسته و خموده، حالا مدتهاست که گذشته.  

بهت زنگ می زنه اما روحت مرده. قلبت مرده. دیگه نمی تپه. 

 برای هیچ کس نمی تپه. با صدای همیشگیش که لطافت داره  

بهت میگه حالت چطوره و تو باید مثل دیگران به او هم دروغ بگی.  

باید بهش بگی من خوبم و همه چیز رو به راهه. وقتی که تلفن رو قطع می کنی 

 دفترچه خاطراتت رو باز می کنی و در آخرین برگش می نویسی 

 این منم دلقک خنده به لب روزگار اما دلی نحیف دارم...

jumagul_khoshpaki@yahoo.com

facebook:jumagul.samem@yahoo.com

شماره تماس:0797170008   /0788322600